همه دروغ میگوييم، فريبكاری میكنيم و گاه آنقدر شيرين اين مجموعه رفتار را انجام میدهيم كه هم برای خودمان و هم ديگران به امری والا تبديل میشود و والايی از نوع كانتی را در قدرت روزافزون فريبكاری درمیيابيم. هنر معاصر ما تا حد زيادی بر اساس الگوی فريبكارانهای پيش میرود كه تقلب، كپی و بیاعتمادی به نمادهای زيستاجتماعی هنر بدل شدهاند. ايدههای ما امروز ديگر محصول خلاقيت ذاتی نيستند و بيش از پيش وامدار گونهای از فرنگیمآبی تبديل يافتهاست. بيش از هميشه درگير يافتن نمونههای بيرونی قابل بازنمايی هستيم و به دانشپژوهی از نوع متقلبانه اعتبار بسيار بخشيدهايم. فرضيهها، ايدئولوژیها و مناقشات فردی و اجتماعیمان با اقتصاد سياسی گره خوردهاست؛ از آن گرههايی كه با دندان هم باز نمیشود. فضای هنر معاصر ما امروز همان سالن اولين اجرای جان کيج است، اما با فاصله زمانی پنجاه ساله كه اينبار نه هنرمند و نه مخاطب از اعتراف به نافهمی میهراسد و از بيان آن با لذتی زجرآور و تأييدی ناآگاه به سكوتی سرشار فرو میرود.