نوشت‌آرت

NeveshtArt

ســـــطرهایی از

هــــــــــنر امــــــروز ایران

سخن

سیمین کرامتی

سیمین کرامتی

یک وقت‌هایی گذشته‌ات جَلدی می‌آید با تو قدمی بزند؛ بی‌مقدمه! به گفته‌ی پروست که زمانِ از دست‌رفته را جستجوگر بود، «گذشته گریزان نیست، بر جا می‌ماند.»* حرف از پروست و رشدی که می‌شود، من یاد لبخندِ پنهان در پس آن سبیل‌های پرپشتِ آقای سحابی می‌افتم. یا شاید هم یاد او بود که نام این دو نویسنده را پیش کشید.

یک بار، سالِ ١٣٧٨ بود فکر کنم، نمایشگاهی داشتم در نگارخانه‌ی آریا، در همان خیابان ولیعصر بالاتر از بهشتی. آن موقع وزارتِ ارشاد که آثار هر نمایشگاه را مستقیما ممیزی می‌کرد، به هیچ‌کدام از آثار من مجوز نداد. مشکل، پیدا بودنِ بعضی انحناهای بدن بود. با آریا اقبال، مدیر گالری، حرف زدم و گفتم خب! من این کارها را با کاغذ سانسور می‌کنم و نمایشگاه را برگزار می‌کنیم. خلاصه سرتان درد نیاید، اخبار روز را از روزنامه‌ها بریدم و روی تمامِ دست و پاهای آدم‌های تابلوهایم گذاشتم و با چسبِ کاغذی چسباندمشان روی آن‌ها. نمایشگاه به همین صورت برگزار شد، و بازدید کننده‌ها فقط یک سری کار سانسور شده با چسب‌های کاغذی را روی تابلوها می‌دیدند و…، اغلب به خواندن بریده‌های روزنامه مشغول می‌شدند. روز دوم آریا گفت از چسباندن بریده‌ی روزنامه‌ها روی قسمت‌های بدن ایراد گرفته‌اند (اخبار همان سال‌های آخر دهه‌ی هفتاد بود آخر) و به سرعت روزنامه‌ها را کندیم و کارت‌های دعوت نمایشگاه را با چسب‌های کاغذی جایگزینشان کردیم.

یک شبی هم آقای سحابی از قبل تعیین کرده بود که می‌آید برای دیدنِ نمایشگاه. هیجان داشتم! مهدی سحابی از پله ها آمد پایین و من با هیجان هر پله را که پا می‌گذاشت با نگاهم می‌شمردم. وقتی جلوی من ایستاد، خوشحالی و غرور به شکل لبخندی بر پهنای صورتم نشست:

–  به به، سلام سیمین جان! شنیدم گردوخاک کردی دختر!

–  سلام آقای سحابی، مرسی که اومدید…، راستش از ترس که نبندند در گالری را خیلی هم شلوغش نکردیم!

–  صدا کرده این نمایش چسب‌ها و روزنامه‌ها روی تابلوها.

مهدی سحابی با آن قامت بلند و سبیل‌های پر و عینک ته-استکانی‌اش وسطِ یکی از دو سالن که دیواری بینشان نبود ایستاد، دست‌ها را به سینه زد، سر چرخاند، و همه‌ی چسب‌های کاغذی روی کارها را خوب برانداز کرد. کمی در مورد این‌که چه شد من همچین تصمیمی گرفتم حرف زدیم و همراه با زویا (منشی گالری) یک کار سانسور نشده را که توی انبار گذاشته بودیم نشانش دادیم. کار را دیده و ندیده رویش را به من کرد:

–  ببین سیمین، تو که داری کارت رو می‌کنی و این خیلی هم عالی‌ست، اما … (مکثی کرد طولانی) … اون‌چه که الان توی این نمایشگاه برای منِ بیننده مهمه، این برخوردی هست که با ممیزی کردنِ کارت کردی. ببین،… همیشه که خلاقیت خلاصه نمی‌شه در تابلویی که جلوی بیننده می‌گذاریم و یا داستانی که برای خواننده می‌نویسیم … (و صحبتش را با ذکر مثال‌هایی ادامه داد.)

و من بعدها همین جمله‌ی تمام و ناتمام را بارها در کلاس‌هایم از او نقل قول کردم.

 *در جستجوی زمانِ از دست رفته /طرف گرمانت/ مارسل پروست، مهدی سحابی

گزارش تصویری نمایشگاه‌ و آثار