زهرا معصومی
کارشناسی عکاسی، دانشگاه تهران
شروع این پروژه برمیگرده به مدتها قبلتر از ترم آخر دانشگاه که من تو مسیر، هر روز سوار واگن مترو میشدم و همیشه هم دوست داشتم یک جای ثابت بشینم و به آدمها نگاه کنم. طی این مدت یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده بود، ولی کامل بهش مسلط نبودم. انگار به زمان احتیاج داشتم تا بهتر بفهممش! برام عجیب بود وقتی میدیدم تصویر بیرون پنجره مدام در حال تغییره! از ساختمون به درخت، از درخت به آسمون، از آسمون به تاریکی، و…! بیرون همهچیز مدام درحال جنب و جوش بود، اما در داخل متفاوت بود.
انگار زمان ایستاده، یک فضای ملالآور! آدمهای داخل واگن مثل مجسمه بودند، از زمان ورودشون به واگن تا زمانی که پیاده میشدن همون فیگور رو داشتن؛ یا درس میخوندن، یا خواب بودن و یا به بیرون پنجره زل زده بودن و… این تضاد اولین چیزی بود که نظرم روجلب کرد.
تا رسیدم به ترم آخر، استادمون خانم غزاله هدایت پروژهای ازمون خواستن که عنوانش رو دقیق یادم نمیاد، ولی راجع به مسیر بود. منم چند تا از عکسهایی که قبلاً گرفته بودم رو نشونشون دادم و یکی از همین عکسها شد شروع مجموعهی جدیدم که پروژهی پایانی دوره کارشناسیم هم بود و اسمش رو هم گذاشتم مد زمان.