از منظر افلاطون آفرینش جهان به معنای خلق از عدم نیست، بلکه به معنای نظم و هماهنگی بخشیدن به اشیای پراکنده و درهم آمیخته است. افزون بر این، افلاطون طرح و برنامه جهان را به والاترین خدا و صانع یا همان دمیورگ نسبت میدهد. از این منظر جایگاه معمار را با دمیورگ می توان همسنگ دانست.
معماری، هنری کاربردی تزیینی است که طیفی از تخصصها و هنرها را با خود همراه میکند تا جهانی را در زمین خلق کند. معماری اساسا بنیانی است عقلانی که سلسله اعمالی معطوف به ارادهی آدمی منجر به ساخت آن میشود و از این طریق انسان فضا را گسترش میدهد تا نقش خویشتن را در هستی به اثبات برساند. حال باید اندیشید که چرا و چگونه انسان چنین ساختهی نظاممندی را یا به حال خود رها و یا نابود میکند.
نقاشیهای طاهر پورحیدری گرچه پاسخی به این پرسش نمیدهد، اما با خلق فضایی اپوکالیپتیکالی، معماری و به طور مشخص معماری ایرانی را که به لحاظ اندیشه و زیبایی بسیار غنی است به چالش میکشد و تصویری از اعجاب هنر ایرانی را نمایان میکند که رو به زوال است. گرچه با نگاهی نافذتر به آثار میتوان دریافت که معماری تنها اشارهای ملموس است برای هشدار به فرهنگی که در حال نابودی است.
آثار با وسواسی نقاشانه همچون مهندس معماری مصور شدهاند. واقع نمایی در آثار پورحیدری بدل به مشخصهی اصلی نقاشیهایش شده است. او با ادامه روند گذشته خویش در آثارش اینبار از فضای شهری به معنای مدرن فاصله گرفته و مخاطبش را به سمت میراثی سوق میدهد که درکمال بیتوجهی در حال نابودی است.