پرسشی کلی در باب چرایی و چگونگی هنر معاصر مطرح شده و آنرا در برابر گذشته قرار داده است. منظور از این گذشته برای من در هنر، از زمان آموزش بهعنوان هنرجو شروع و تا به حال ادامه دارد. سیستم آموزشی معیوب که تا به امروز تغییر چندانی نداشته و هر معلمی بدون درنظرگرفتن آموزهها و زیست هنرجو، صرفا براساس سلیقه شخصی، تمامی آموزههای معلم قبلی را كنار گذاشته و به آموزشی نو میپردازد؛ چه آنرا رد و يا تاييد كرده باشد.
در این میان هر دو -استاد و شاگرد- گویی به تعاملی رسیدهاند که تنها زمانی را باهم سپری میکنند و نتیجه آن، رشد هنرجویانی است که در جستجوی هدفی نامعلوم سرگردانند.
اين نگاه سلیقهای را میتوان در تمامی اركان هنر معاصر ايران ديد: گالریدار، مجموعهدار، منتقد وديگر نهادهای هنری که باید در کنار هنرمند حضوری مثبت و فعال داشته باشند با اعمال سلیقه و بدون هیچ چارچوب رفتاری تعریفشده و مشخصی از لحظه خلق اثر، تا نمایش و فروش آن حضور نابهجا دارند. گویی همگی در حلقهای زنجیروار به هم متصل شدهایم و تمامی توان خود را بر تقلاهای فردی گذاشتهایم و تنها راه نجات را در خلوت خود جستجو میکنیم، بدون آنکه بتوانیم از لذت جمعی هنر نفعی ببریم.

