نسلِ من -و لابد بعدیها، حتی اگر خودشان ندانند- بسیار وامدار بیتا فیاضیاند. او در روزگارِ اینترنت دایلآپ، پاسپورتهای ناداشته، کتابهای ترجمهای هنر که از شرح احوال و آناتومی و مبانی بصری فراتر نمیرفت و اساتید دانشگاهها که تاریخ هنر برایشان تا پاپآرت تمام میشد، به مثابهٔ دری گشوده بود به روش دیگری نگاه کردن و اندیشیدن و هنر ورزیدن.
اولبار چیزی به نام «چیدمان» را، نزدیک بیست و پنج سالِ پیش، ما در کارهای او و دوستانش در نمایشگاههایی که در خانههای کلنگیِ رو به تخریب برپا میکردند شناختیم و وقتی دوسالانههای سرامیک هنوز پر از کاسهکوزه و لعابِ هفترنگ بود چیدمان بزرگِ سوسکهای سفالین او به مثابهٔ تکانهای بود. با سگهای مرده سفالین را در سال ۷۶ در جادهها چیدن و بعد مدفون کردن هنر زمینی را و همان سالها با به خیابان آوردنِ هنر به بهانهٔ آلودگی هوا، کنشگری در فضای عمومی را او به سرِ ما انداخت. عبوراز کار کردن در فضای انفرادی و انجامِ کارهای مشارکتی و ایدههای جمعی با هنرمندان جوان -که آنها را هرگز دستیار و شاگرد نخواند و نسخه بدلیِ خود نساخت- از او هنرمندی پویا و خلاق و آزاد از قید و بندهای معمول ساخته که تأثیرش از آنچه فروتنیاش بدان اذعان کند، بر جمع بزرگی از هنرمندان بیشتر بوده است.
بیتا فیاضی، تجربهگر و پرکار، بیترس از اشتباه کردن، بیشعارهای رسمِ زمانه و اطوارهای جذب یا نفیِ بازار در حال بده و بستانی مدام با مدیومها و مواد مختلف است. او هنرمندی است معتبر با کارنامهای پر و پیمان با آثار ناتمام بسیار در کارگاهش که تا به نتیجه مطلوب نرسد محضِ رقابت با خود و دیگران نمایش نمیدهد؛ قصه و روایت و رمز و رازِ خودش را برای هر کاری دارد و همچنان از پسِ برانگیختنِ تحسین و حیرتِ ما برمیآید.